-
فردا...
سهشنبه 27 بهمن 1388 21:04
صداتو شنیدم... چقدر مهربون با من حرف می زدی و من پر از اشتیاق نگاه های تو بودم... کاش بودی و من با همه ی وجودم نگاهت می کردم... گفتی فردا می آیی... امیدوارم که بیایی... چون که خیلی دلتنگت هستم... هیچ وقت باور نمی کردم که تا این اندازه دلتنگت بشم... هیچ وقت باورم نمی شد که تا این حد وابسته ی تو باشم... نه من به تو عادت...
-
تا انتظار...
دوشنبه 26 بهمن 1388 21:01
صدای ممتد بوق تلفن... دو ساعت و نیم میشه که زنگ می زنم و این صدا در گوشم می پیچه... تمام بدنم سرده و با همه ی وجودم منتظر شنیدن صدات هستم... قرار بود تا قبل از ساعت نه خودت زنگ بزنی اما... یک بار دیگه شماره ای که حالا دیگه حفظ شدم رو می گیرم مرد جوونی گوشی رو بر می داره و من از فرط خوشحالی صدام می لرزه... میگم ببخشید...
-
دلتنگی...
یکشنبه 25 بهمن 1388 14:49
دلتنگ نشسته ام... با خودم می گویم می آیی... دلتنگ خاطرات گذشته ام... با خودم می گویم می آیی... دلم گرفته... کسی نیست تا اشکامو پاک کنه... فقط با عکست حرف می زنم... واسم مهم نیست که دیگران مسخره ام کنن و بگن مگه چند روزه که رفته زود بر میگرده... واسم مهم اینه که دلتنگ توام... واسم سخته دوری از تو... هیچ کس جای تو رو...
-
در برابر خودم....
دوشنبه 12 بهمن 1388 11:15
اینجا که هستم از درون می بارم... تو اشک چشم هایم را نبین هوای دلم بسی ابری ست... آنگاه که سکوت با همه ی حجم تهی خود لحظه هایم را می فشارد گلویم سخت درد می گیرد از بغض لحظه های تنهایی... اما ای کاش این سکوت را باور کنم... باور می کنم اما دست هایم خالی است و دلم پر از احساسی که هیچ کس نفهمید چیست.... سرم را به سردی و...
-
من...بال هایم...اشک هایم...احساسم...
یکشنبه 6 دی 1388 12:51
قطره های احساسم کجاست؟ خدایا! با تو صحبت می کنم...مرا می شنوی؟؟؟ این روزها به تو می نگرم... به تو و به همه ی مهربانی هایت و به هم ی حرف هایی که با تو زدم و تو فقط گوش دادی و من فکر می کردم که نمی شنوی اما تو با آن نگاه های مهربانت...با آن چشم های آسمانی ات...به فاصله ی چندین ساعت زمینی به من نشان دادی که همه ی حرف...
-
اتاق آبی
یکشنبه 17 آبان 1388 14:53
خورشید به درون اتاقم سرک می کشد..... این اتاق آن رنگ و بوی همیشگی را ندارد... اینجا دیگر کلبه ی متروکه ای نیست که شبها چراغ کم نوری در آن سوسو می زند اینجا دیگر خانه ی سکوت و گذرگاه ارواح بدی نیست... دستانت را به من بده و به اتاق آبی من قدم بگذار... در را آرام بگشا نگذار سمفونی وجود خدا که در و دیوار این اتاق در حال...
-
خدایا می خواهم روی ماهت را ببوسم!
جمعه 10 مهر 1388 15:10
آسمان آبی بود...ومن آبی تر از همیشه... اخیرا علاقه ام به رنگ آبی دو چندان شده...شاید عید امسال اتاقم را آبی آسمانی کنم و با این کار حس کنم که در دل آسمان زندگی می کنم همان آرزوی همیشگی...زندگی در دل اسمان... خدایا! می خواهم صدایت کنم...از اعماق قلبم صدایت بزنم...می دانم مدت هاست از تو دور افتاده ام...ار تو وعشق...یادت...
-
خدای من...
چهارشنبه 8 مهر 1388 20:22
در خلوت همیشه شکسته ام چله نشینی تورا برمی گزینم وباز...وباز پر از حرف می شوم پر از دردومحراب دیدگانت را می طلبم و یک پهنه خاک که بر آن سجده ی التیام بگذارم...التیام زخم های مداوانشدنی... به تاریکی این سکوت و به تنهایی کسل بار لحظه های مترودبه یکباره خیمه بر کویر بی تو بودن میزنم و چه دردمندانه به صحن چشمان مهربانت می...
-
زندگی نامه حمید مصدق
پنجشنبه 2 مهر 1388 23:26
مقدمه : وقتی بخواهی از یک شاعر حرف بزنی ، یک چیز است و هنگامی که بخواهی درباره یک شاعر یا کتاب سخن بگویی ، یک چیز دیگر ، اگر از شاعر سخن می گویی ناچاری پا در تاریخ بگذاری ! آن وقت به تاریخ ادبیات می رسی ! حالا باید از زندگی شاعر بگویی ، از شرایط اجتماعی و سیاسی اش از اینکه چه چیز را دوست داشته و از چه چیز بدش می آمده...
-
نت فالش
سهشنبه 31 شهریور 1388 22:22
خدایا تو موسیقی ناب بودی و من همچون نتی فالش نتوانستم میان طنین دلنواز تو رسوخ کنم... تنها شدم...بدون تو موسیقی وجودم سرشار از فالش های مکرر شد... اما وقتی باران بارید دوباره دیدمت که آمدی پشت پنجره ی اتاقم و برایم تصنیف باریدن را نواختی... تو می نواختی و من از شوق دیدار دوباره ات فقط می گریستم...و ناگهان... وناگهان...
-
چراغ ها را من خاموش نمی کنم...
دوشنبه 30 شهریور 1388 19:23
ـ باز که چراغ اتاقتو روشن گذاشتی چند دفعه بهت بگم وقتی از اتاقت میای بیرون چراغ و خاموش کن! ـ باشه چشم خاموش می کنم... لباسامو از روی صندلی برداشتم و رفتم سمت اتاقم. اتاقی که تاریک بود. چراغ و روشن نکردم نمی خواستم در و دیوار اتاقم ببینن که قهرمان قصه داره گریه می کنه. لباسامو گذاشتم توی چمدون می خواستم دیگه ببندمش که...
-
زندگی نامه مهدی اخوان ثالث
یکشنبه 29 شهریور 1388 01:34
مهدی اخوان ثالث (زاده اسفند ۱۳۰۷، مشهد- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹، تهران) شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه ایرانی است. تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود. اخوان ثالث در شعر کلاسیک ایران توانمند بود. وی به شعر نو گرایید و آثاری دلپذیر در هر دو نوع شعرش به جای نهادهاست. همچنین او آشنا به نوازندگی سهتار و مقامهای موسیقیایی...
-
زندگی نامه احمد شاملو (الف بامداد)
جمعه 20 شهریور 1388 02:41
تولد و سالهای پیش از جوانی احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت که تبار او به گفته شاملو در شعری از مجموعهی مدایح بیصله، به اهل کابل برمیگشت؛ مادرش کوکب عراقی است. دورهی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جایی به مأموریت میرفت،...
-
تولد نیلوفر
چهارشنبه 18 شهریور 1388 00:32
با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره آخرین ذرات موندن توی رگ هام نمی میره با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهادتم من اگه رو حصیر بشینم اگه هیچ نداشته باشم با تو من مالک دنیام با تو در نهایتم من با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهادتم من با تو شاه...
-
تقدیم به سپهرم به میمنت تولدت...
دوشنبه 16 شهریور 1388 21:54
زخمی تر از همیشه از درد دل سپردن سر خورده بودم از عشق در انتظار مردن با قامتی شکسته از کوله بار غربت در جستجوی مرهم راهی شدم زیارت رفتم برای گریه رفتم برای فریاد مرهم مراد من بود کعبه تو رو به من داد ای از خدا رسیده ای که تمام عشقی در جسم خالی من روح کلام عشقی ای که همه شفایی در عین بی ریایی پیش تو مثل کاهم تو مثل...
-
تولد
دوشنبه 16 شهریور 1388 15:35
در انتظار آمدن قطارم.قطاری که مسافری در آن نیست.من هم در ایستگاه نیستم.روی ریلم.قطار هر لحظه نزدیکتر می شود.آن طرف خط غریبه ای مرا می بینید.به او خیره می شوم.امید می بینم و... روزهایی گذشت در چشمانش گناه دیدم و حسرت و او چشمانش را بست. تقدیم به نیلوفر آبی سلام به همه ی دوستای عزیزم.امروز تولد من و قرار کلی کادو بگیرم...
-
به وقت گرینویچ
یکشنبه 15 شهریور 1388 17:12
اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود! من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است ! اولین آواز را من خواندم ، برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ، تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد ! من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است ! من ماگدالینم ! غول تماشا ! کاشف دلُ فندقُ...
-
دو رباعی از خیام
جمعه 13 شهریور 1388 13:58
ز آوردن من نبود گردون را سود وزبردن من به عزو جاهش نفزود وز هیچ کسی نیزدو گوشم نشنود کاوردن و بردن من از بهر چه بود *********************** زان باده که عمر را حیات دگر است پرکن قدحی گرچه تورا دردسراست برنه به کفم که کار عالم سمر است بشتاب که عمرهردمی در گذر است *********************** قدح: پیاله سمر:داستان
-
زندگینامه خیام
جمعه 13 شهریور 1388 01:54
غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری موسوم به خیام از بزرگترین و مشهورترین شعرای تاریخ ایران بعد از اسلام است که معروفیت وی مرزها را در نوردیده و در سرتاسر گیتی به عنوان شاعری خردگرا شناخته شده است. حکیم عمر خیام اگرچه بیشتر به عنوان شاعری رباعی سرا شهره گشته است ولی وی در واقع فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که در...
-
زندگینامه حسین پناهی
جمعه 28 فروردین 1388 10:15
حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. گرچه در کالبد شناسی پس از مرگ و بر اساس آزمایش دی . ان . ای زمان تولدش ۶ شهریور ۱۳۳۹ تشخیص داده شد پدرش علی پناه و مادرش ماه کنیز نام داشت. تحصیلات هنرى پناهى مربوط به حضور کوتاه او در جامعه هنرى...
-
خدا....
جمعه 14 فروردین 1388 00:44
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... - بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده - بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ... - هر...
-
زندیگنامه سیمین بهبهانی
چهارشنبه 12 فروردین 1388 23:42
سیمین بهبهانی شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ تهران- لیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهران - برنده ده ها جایزه علمی و آکادمیک به خاطر اشعار و غزلیاتش، از جمله جایزه بیژن جلالی - از معدود شاعرانی که اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است. - گزینه شعر «جامی گناه» او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورک منتشر شده است. -...
-
تولدت مبارک!
یکشنبه 9 فروردین 1388 12:25
سلام دوستان عزیز.... من نیلوفر هستم نامزد سپهر... امروز من وبلاگ رو آپ میکنم چون که یه اتفاق جالب افتاده که می خوام از این طریق سپهرو غافلگیر کنم... و اون اتفاق تولد ۳ سالگی وبلاگ ماست. هووورررررراااااا.... تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعارو فوت کن که صد سال زنده باشی....... البته تاریخ دقیق تولد...
-
نوروز1388
جمعه 30 اسفند 1387 14:05
نوروز، جشن آغاز سال، امروزه در ایران و کشورهای دیگر «جهان ایرانی» به عنوان مهمترین جشن سال، اهمیت خاصی دارد. هرچند که در طول تاریخ ایران، جشنهای مهرگان، سده، آبانگان، یلدا، و جشنها و مراسم دیگر ملی، همیشه با شکوه خاصی جشن گرفته می شدند و حتی در بعضی موارد، اهمیت آنها از نوروز نیز بیشتر بوده، اما جشن نوروز تنها نمونه...
-
عاشقانه ها
پنجشنبه 22 اسفند 1387 12:28
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد شهر را از تب بیماری من جایی نیست راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود جام...
-
فلسفه چیست؟
پنجشنبه 24 بهمن 1387 00:16
سلام به دوستای عزیزم.امروز واستون از فلسفه گذاشتم که حتما پیشنهاد می کنم در ادامه مطلب بخونید. به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن فلسفه حوزهای از دانش بشری است که به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسیار کلی و جایگاه انسان در آن میپردازد؛ مثلاً این...
-
داستان کسی که هیچ کس نبود
جمعه 18 بهمن 1387 03:43
سلام به دوستای عزیزم. برای این پست واستون ازمرحوم استاد حسین پناهی گذاشتم همون که قول داده بودم این ادامش. این پست هم تقدیم به همسر عزیزم نیلوفر می کنم. شعر رو در ادامه ی مطلب بخوانید. حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است تا بدانم و بدانم و بدانم به وار وانهادم مهر مادریم را گهواره ام را به تمامی و سیاه شد...
-
داستان کسی که هیچ کس نبود
سهشنبه 26 شهریور 1387 00:15
سلام به دوستای عزیزم. برای این پست واستون ازمرحوم استاد حسین پناهی گذاشتم که به نظرمن خیلی قشنگه.البته کامل نیست که در پست های بدی حتما کاملش می کنم و این پست هم تقدیم به نامزد عزیزم نیلوفر می کنم.شعر رو در ادامه ی مطلب بخوانید. تا دیدار بعدی.یا حق. حرمت نگه دار دلم! گلم! که این اشک خون بهای عمر رفته ی من است! میراث...
-
تولد عزیزم
یکشنبه 17 شهریور 1387 00:34
غروب شد...آرام...بی صدا...پشت پرده چشم های بارانی تو...کوچه...خلوت...تنهایی یک عشق...پنجره...نگاه های خاموش...هیاهوی آدم ها...عطش...دلدادگی...قلب پاک یک عاشق...دست میگذارم آرام به روی قلب تو...در آغوش میگیرم...آغوش عشق...پناه...آرام میگیری... غروب شد... اشک به چشم دارم...پشت پرده چشم های معصوم تو بود...آرام نداشت...شب...
-
میلاد تو
جمعه 15 شهریور 1387 20:08
باغچه ی کوچکی داشت که در آن بذر همه ی دلخوشی هایش را می کاشت تا در بهار سال آینده به گل نشیند. همه ی حرفهای عاشقانه ی دل کوچکش را با جوانه های زیبایی که در هر بهار سر از خاک بیرون می آوردند میزد شبها تا به سحر کنار نهال کوچک عشقشان مینشست و برایش ترانه ی جاودانگی سر میداد. با همان دست های کوچکش که عاشق دستان مهربان او...