دلت را میبویند | |
روزگار ِ غریبیست، نازنین |
آتش را |
| |
به سوختبار ِ سرود و شعر | ||
فروزان میدارند. |
به اندیشیدن خطر مکن. | |
روزگار ِ غریبیست، نازنین |
با کُنده و ساتوری خونآلود | |
روزگار ِ غریبیست، نازنین |
بر آتش ِ سوسن و یاس | |
روزگار ِ غریبیست، نازنین |
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان
برادریست.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه یست
و قلب برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف؛زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یست
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی؛برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوبارهبرای کبوتر هایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم.
احمد شاملو