مطمئن باش که مهرت نرود از دل من
مگر آن روز که در خاک شود پیکر من...
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
چون که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز...
یادگاری است زعشقی سوزان
که بود گرم وفروزنده هنوز
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای آسمان گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
آه، ای مردی که لب های مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ئی
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ئی
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری، اما بوسه از لب های تو
بر لبان مرده ام جان می دهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لب های جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده هستی دهم
بستری می خواهم از گل های سرخ
تا در آن یکشب ترا مستی دهم
آه، ای مردی که لب های مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ئی
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ئی!
تقدیم به تو
بین من و تو فاصله غوغامی کنه...
ما می تونیم فاصله ها رو بر داریم...
با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست با تو بودن از تو گفتن زیباست تویی مهتاب سحر ، تویی بارون کویر
مثل آواز قناری تو بهار
مثل آواز قشنگ جویبار
مثل نیلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطیف شبنم روی گونه های زنبقهای خواب
مثل بارش بارون تو کویر
مثل رویش دوباره چمن روی تن یخ زده زمین پیر
از تن خستهء من گرد غربت را بگیر
مثل خورشید بزن و آبم کن
مثل لالایی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر